شهید محمود کاکا
شهید محمود کاکا سالروز عروج آسمانی شهید محمود کاکا نام پدر : عسگری نام مادر: خدیجه ضامنی اکبری تاریخ تولد :12/7/1348 تاریخ شهادت : 7/2/1366 محل شهادت : بانه گلزار: شهدای گله محله
وصیت نامه شهید محمود کاکا
1- خدایا! اینک که دریافته ام تنها راه نجات از دنیا، پیوستن به توست و تنها راه رسیدن به تو شناخت اسلام و عمل کردن به دستورات آن است و اکنون که جهاد در راه خدا و کشتن دشمنان اسلام و قرآن دستور داده شده است به جبهه آمده ام .... من آگاهانه و با عقیده اسلامی به جهاد و شهادت در این راه قدم گذاشته ام که اسلام مکتب جهاد و شهادت است. ما هم که پیرو مکتب اسلام هستیم، باید عاشق شهادت باشیم و شهادت در راه اسلام را سعادت ابدی بدانیم.
2. از امام و دولت مکتبی عزیزمان حمایت کنید، که حمایت از اسلام، پیامبر اکرم (ص) و حمایت از قرآن است.
3- حرفم با تمام کسانی که این وصیتنامه را می خوانند این است ; بر تمام مسلمین جهان لازم است که راه امام حسین (ع) را ادامه دهند تا هم دین اسلام محکمتر گردد و هم حق یکی از موهبت های خداوندی ادا شود.
4. ای مردم ایران! بیایید تا حسین زمان، خمینی بت شکن را تنها نگذارید و همیشه با او باشید که راه خمینی، راه حق است.
5. به تمام جوانان و دوستان و آشنایان و تمامی پدران و مادران و به تمامی ملت می گویم که قبل از هر چیز وحدت کلمه خود را حفظ کرده و با اتحاد و یکپارچگی خود در برابر تمامی ابر قدرت ها بایستد.
6. ای مردم! در مقابل کمبود چیزهایی که از آن استفاده می کنید، صبور باشید. مبادا به خاطر شکم، با رهبر، دولت، مجلس و بالاخره با انقلاب اسلامی بد شوید.
خاطرات کوتاه از شهید محمود کاکا
مادر شهید : شهید بسیار خوش اخلاق ، ساده زیست ، قناعت، تواضع ، مظلوم و مهربان و اهل دروغ نبود و حلال وحرام را می شناخت . از بی حجابی بیزار بود . به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد و قرآن تلاوت می کردو با قرآن مانوس بود .
هیچگاه حق و حقوق کسی را ضایع نمی کرد . نماز شب به جا می آورد و در نماز جماعت شرکت می کرد و می گفت کارهای تان را رها کنید من می آیم کمک تان ولی به نماز جمعه بیایید.و به ائمه ارادت داشتند و به امام بی نهایت علاقه داشت.
برادر شهید : وقتی من به جبهه می رفتم شهید کوچک بود اما درک و فهم بالایی داشت . یک بار جهادسازندگی اعلام کرد که چند نفر مکانیک در جبهه احتیاج دارند من هم با این که شغلم همین بود اما تمایلی به رفتن نداشتم . شهید اصرار زیادی داشت که من بروم اما من نپذیرفتم تا این که نصیحتی بزرگ از فردی کوچک باعث رفتنم به جبهه شد و نصیحت آن روز شهید این بود که برادر جان اگر می خواهی به جبهه نروی ، خود دانی ! اما بدان که اگر فرد منافقی ضربه ای به اسلام بزند انگار تو ضره به اسلام زدی چون می توانستی به جبهه بروی ولی امتناع کردی و این منافقین جای تو را پر کرده اند.
برادر شهید : شهید در هنگام تحصیل ریاضی او ضعیف بود برای او یک معلم خصوصی گرفتیم که زن بود و او امتناع می کرد و نمی رفت من او را سوار می کردم و به منزل آن معلم می بردم و به معلم تحویل می دادم به معلمش می گفتم با او ریاضی کار کنید من می روم و بر می گردم او رفت داخل و چند ساعت بعد من رفتم دنبال او که او را بیاورم دیدم معلمش می گوید او رفت و درس هم نخواند و فرار کرد
من به منزل آمدم و به ایشان گفتم: چرا فرار کردی گفتند: من پیش معلم زن نمی روم اگر مرد باشد می روم . بعد به من گفت داداش پیش من بشین تا برایت بگویم روزی مردی نابینا در خانه پیامبر را زد و فاطمه در را گشود مرد اجازه خواست تا وارد شود و فاطمه از پیامبر اجازه گرفتند و مرد وارد شد و فاطمه به اتاق دیگر رفت بعد از رفتن مرد پیامبر به فاطمه فرمودند: چرا به اتاق رفتی؟ این مرد نابینا بود فاطمه فرمودند او چشم نداشت من که داشتم حالا من چگونه نزد آن زن نامحرم بروم و درس بخوانم ؟
****
آقای نقی پور همرزمش میگفت: آدم شوخ طبعی بود. ی روز دیدم حسابی غمگینه پرسیدم چته محمود ، غمگینی چیزی شده!؟ مگه میگفت اصرار از منو انکار از اون ؛بالاخره راضی شد بگه
" گفت دیشب نماز شبم قضا شد ...."
اینطوری بود نفسشونو پرورش می دادن !میگن نماز شب فقط بر رسول خدا واجب بود ! پ ببین چطور دلبری کردن یاران حضرت امام ک خدا خودش خریدارشون شد .